داستان یلدا حکایت عاشق شدن سیاوش پسری سخت گیر و وظیفه شناسه که مهندس ساختمان هم هست که به صورت اتفاقی در بیمارستان با دختری به نام یلدا که به تازگی از خارج برگشته اشنا میشه که بر حسب اتفاق همسایه ی نیما ایناست ، خواهر سیاوش هم تو اون بیمارستان دکتر هست ، چندین بار به یلدا کمک میکنند و اون هم چند بار یلدا رو میبینه تا اینکه پای زنی به نام شیوا به داستان باز میشه و اینکه چجور ناقل ایدز میشه …
گزیده ای از کتاب یلدا :
تو همين موقع صداي زنگ در بلند شد و من از هولم، از روي دستهي مبل خوردم زمين! با صداي زنگ، همه از جاشون بلند شدن و هر كدوم يه طرف رفتن كه نيما داد زد»
– بابا هول نشين! اول يكي بياد اين شيشه مرباي آلو رو كه ريخته زمين جمع كنه و بعد درو وا كنين!
«اشاره كرد به من و همه زديم زير خنده!
خلاصه زينت خانم در رو وا كرد و يه خرده بعد، يلدا و مادرش و آقاي پرهام اومدن تو و.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.