ماریو بارگاس یوسا (Mario Vargas Llosa) کتاب سردسته ها را در سال 1959 در حالی که فقط 23 سال داشت به نگارش درآورد و در هر داستان دغدغههای دائمی خود همچون قدرت، خشونت، دوستی و همبستگی را به کار برده است.
بسیاری از عناصر داستانهای این مجموعه مانند نام شخصیتهای اصلی و درونمایههای داستانها و سبک نگارششان در آثار بعدی یوسا نیز به گونههای مختلف بازآفرینی شده است. به عنوان نمونه درونمایه و مضمون اصلی داستان سردستهها با رمان شهر و سگها بسیار شبیه است.
اگر در گذشته کتابی از این نویسندهی برجسته نخوانده یا نشنیدهاید این مجموعه داستان میتواند شما را با جهان او آشنا کند. از سوی دیگر داستانهای این کتاب برای افرادی که با یوسا و آثار او آشنایی دارند از این نظر قابل تفکر و بااهمیت است که میتوان با مطالعه آن بیشتر و بیشتر با این نویسندهی درخشان آشنا شد. چرا که بعضی از قهرمانان این مجموعه داستان در کتابهای بعدی نویسنده نیز حضور دارند، به عنوان مثال شخصیت «گروهبان لیتوما» در داستان «ملاقاتی»، بعدها در رمان «مرگ در آند» از او نیز وجود دارد.
گزیده ای از کتاب سردسته ها :
تا حالا خیلی با شما راه آمدهام. با سردستههای این شلوغی، اما کاسهی صبرم لبریز شده…
لویا من؟ آتشی سوزان از پشت و گردنم گذشت و گونههایم را سرخ کرد. صدها جفت چشم به من خیره شده بودند. چشمان لوهم؟ حسودیاش شده بود؟ چشمان کویوتها هم به من دوخته شده بودند؟ دستی از سر دلگرمی به شانههایم خورد. فروفینو داشت سخنرانیاش را دربارهی خدا، انضباط و ارزشهای علم ادامه میداد.
در دفتر مدیر به روی افراد شجاعی که حرفشون رو رک و پوست کنده میزنند همیشه بازه. صدایش را بلندتر کرد: «به روی هر کسی که میخواد رک و پوست کنده با من حرف بزنه.»
به سرعت گفتم: «دیوونه نشو.» اما دیر شده بود. رایگادا دستش را بلند کرده و دو سه قدمی از صف خارج شده بود. برای یک لحظه لبخندی موذیانه و از خود راضی بر لبهای فروفینو نشست.
مدیر به نرمی گفت: «گوشم با توست، رایگادا.»
رایگادا شروع کرد. هر کلمهای که از دهانش خارج میشد اعتماد به نفسش را بیشتر میکرد. از آن حالت معذب و ناراحتی که اول داشت درآمده بود و دستهایش را برای تأکید بر سخنانش تکان میداد. توضیح داد که ما آدمهای بدی نیستیم، که ما مدرسه و معلمها را دوست داریم. از شور و انرژی جوانانه حرف زد و به نمایندگی از همه پوزش خواست. با صدایی نامطمئن ادامه داد: «آقا، ما همه از شما خواهش میکنیم مث سال پیش برنامهی امتحانات رو به اطلاع همه برسونید.» پس از این جمله انگار که از حرفهای خودش ترسیده باشد ساکت شد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.