پالانیک باشگاه مشت زنی را سال 1996 نوشت. داستان زندگی یک شهروند آمریکایی که از ملال و روزمرگی کلافه شده است و به یک باره سر از باشگاهی درمی آورد که آدم هایی شبیه او برای خلاصی از سرخوردگی های شان سراغ مشت زنی آمده اند. زندگی قهرمان داستان پالانیک به زودی سیر دیگری پیدا می کند.
داستان باشگاه مشت زنی با این جملات آغاز میشود: «تایلر» یک شغل پیشخدمتی برایم پیدا میکند، و بعد تفنگی در دهانم میچپاند، و میگوید که: اولین قدم برای رسیدن به جاودانگی مردن است. با اینکه من و «تایلر» از مدتها قبل بهترین دوست هم بودیم، باز هم مردمان، همیشه از من میپرسیدند که اسم «تایلر دردن» به گوشم خورده یا نه. لوله ی تفنگ به ته گلویم فشار میآورد.
«تایلر» میگوید: ما واقعا نمیمیریم. با زبانم شیارهای صدا خفه کن لوله ی تفنگ را، که خودمان مته شان کرده ایم، حس میکنم. بیشتر صداییکه شلیک گلوله ایجاد میکند، در اثر انبساط گازهاست. گلوله صدای زیر قابل شنیدنی هم تولید میکند، که به خاطر حرکت بسیار سریعش است.
برای خفه کردن صدا، تنها باید تعداد زیادی سوراخ، داخل لوله ی تفنگ ایجاد کرد. اینکار به گازها اجازه ی خروج میدهد؛ و اینطوری سرعت گلوله، به کمتر از سرعت صوت میرسد. اگر سوراخها را، درست مته نکنی تفنگ در دستت منفجر میشود. پایان نقل از متن. باشگاه مبارزه؛ روایت تجربیات شخصیت اصلی بینام رمان است، که از بیخوابی و اختلال هویت، رنج میبرد. او پس از اینکه در گروههای مختلف روان درمانی گروهی، نقش فردی بسیار بیمار را، بازی میکند، آرامش مییابد، و از بیخوابی نجات پیدا میکند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.